حسام وحسناحسام وحسنا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

حسام وحسنا

بازم خبرای خوب .....

سلام بدون مقدمه میرم سر اصل مطلب .. از اینجا شروع میکنم که بعد از این که از شمال برگشتیم حسنا گلی مامان اسهال شدید گرفت به حدی که زخم شده بود واصلا هم نمیتونست بشینه طفلکی بردمش 2تا دکتر دیگه( اخه منشی دکتر نریمان واسه اخر هفته بهم وقت داده بود) اما واسش ازمایش ادرار ومدفوع نوشتند وگفتند دوباره برم پیششون منم که اصلا حوصله این وقت تلف کردن ها را ندارم(من نمیدونم اینا مدرک کجا گرفتند) روز اول ماه رمضان حسام وواسه اولین بار گذاشتمش پیش باباش وتنهایی با حسنا رفتم دکتر نریمان تا به دکتر گفتم که اسهال گرفته خودش تمام حالتهایی را که واسه حسنا پیش اومده بود وگفت وزمانی که پوشک حسنا را باز کرد واون ودر اون حالت دید سریع شربت وپودر وپماد وشیر خش...
28 مرداد 1392

9ماهگی+عکس های جدید

سلام جیگرای مامان امروز نهمین ماهگردتون هستش ومن خوشحال از اینکه 9 ماه عاشقانه ای را در کنار شما سپری کردم هرچند که سختی هایی رادر بر داشت اما میدانم که روزی دلم برای این روزها تنگ خواهد شد حتی برای سختیهایش پس سعی براین دارم که حداکثر استفاده را از این روزها ببرم. در نهمین ماه زندگی حسنا چه رخ داد؟؟؟؟؟...... 26خرداد حسنا خانم یاد گرفت اولین کلمه ای که من ماههاست منتظرش بودم را برزبانش جاری کند...                                                   مامان به این صورت:  ماما ماماماما ما ممممم وبلاخره &...
21 مرداد 1392

روز پدر

مرد میدان وفا عزت دنیا پدر است            معنی معرفت وهمت والا پدر است روشنی بخش به تاریکی شبها پدر است اول از همه روز پدر را به بابای عزیزتر از جانم که خیلی سختی ها را به خاطر خونوادش تحمل کردتبریک میگم وبه همسر عزیزم که امید بخش زندگی منه وبه پدر شوهر دوست داشتنی ام.                                            روزتان مبارک واسه روزپدر بابایی ومامانی با باباجونی خودم از اصفهان اومدند تهران هم واسه روز پدر وهم نسیبه دختر عمم از مکه اومده وهمگی قراره بریم کرج دیدنشون.خلاصه اینکه یه جشن ...
28 تير 1392

ماه رمضان در خانه ما

هر سال رمضان چه در خانه مامان وچه در خانه خودم هرسال قبل از ماه رمضان بساط خونه تکانی رمضانی به راه بودونمازو ختم قران وچیدن سفره افطاری وتماشا کردن سریال ها وخواب نیمروزی و....   5ماهه بودم پارسال ماه رمضان ومیگویم که ای ن دوفرشته به من مرخصی داده بودن برای روزه ماه رمضان. یادش بخیر نمازهایم را نشسته میخواندم وبه رسم همیشه من نیز برای سحر بیدار میشدم وسحری را خورده ونماز و...وشیرجه میرفتم در رختخواب ودر روز هم تا میخواستم استراحت میکردم وسریال و...تماشا میکردم. ولی امسال نه از خونه تکونی خبری بود ونه از نماز وروزه ونیایش باخدای خودم ونه از چیدن سفره افطاری برای بابا هادی. اخرین باری که نماز خوندم وخوب یادمه شب قبل ازبه دنیا ا...
23 تير 1392

7ماهگی

                                           هفت ماهگیتون مبارک سلام به جیگرای خودم. هفت ماه هست که خدا شما دوفرشته خوشگل ونازنین وبهم داده واز خدا ممنون وشکر گذارم. حسنا گلی توی این ماه یاد گرفته که دستاش وبگیره بالا یعنی: بغلم کنید در حالت خوابیده زور میزنه و سرش وپاهاش و ومیاره بالا یعنی: میخواد بلند شه از جاش در حالت خوابیده شصت پایش را در دهانش میگذاردومک میزند. وهمه چیز وهمه کس وبادقت بسیار نگاه میکنه خیلی دقیق.  و  1ماهی هست  که خودش پستونکشو بر میداره ومیذاره توی دهنش ومدام هم...
17 تير 1392

اتلیه سها

جوجوهای من بلاخره بعد از 3ماه رفتیم اتلیه انگار که طلسم شده بود خدا راشکر که طلسم شکست وبلاخره در تاریخ 25خرداد 1392 من وبابا وشما والبته با یه مهمون خوب ونازنین به اسم طناز خانم راهی اتلیه سها شدیم . ساعت 3وقت داشتیم اما چه وقت بدی به خاطر اینکه ساعت خواب شما بود وهمش نق میزدید وبیچاره اقا امیر وپریسا خانم(عکاس ها) هر کاری میکردند تا عکس های شما خوب در بیاد وصد البته طناز خانم که هی میپرید بالا وپایین تا شما بخندید ولی دیگه طاقت نیاوردید و مجبور شدیم 2عکس با تم های مختلف رانگیریم.                                            ...
17 تير 1392

هفته ی پرمشغله

سلام جیگرای مامان دیگه کم کم دارید بزرگ میشیدوفکر ودغدغه من وبابا زیاد اشکال نداره بگذریم. پنجشنبه 30خرداد 1392باباهادی رفت عکس های اتلیه اتان را که اماده شده بود وگرفت وساعت 1حرکت کردیم بازم مثل همیشه به سمت اصفهان تا بازم مثل هر سال نیمه شعبان که بابایی اش :اونم چه اش فراوونی...نذر داشت اونجا باشیم خلاصه اینکه تا دوشنبه اونجا بودیم وبعد برگشتیم تهران. یادش بخیر پارسال شما یه همچین موقعی تودل مامانی بودید ویه بار دیگه مامان وسوپرایز کردید چون اولین باری بودکه تکون خوردنتون واز درونم حس کردم . خلاصه دوروز تهران بودیم ودوباره پنجشنبه رفتیم شمال خونه خاله مژگان ورضا کوچولوی خاله ..قربونش برم وتا جمعه اونجا بودیم واخر شب برگشتیم خون...
11 تير 1392

واکسن 6 ماهگی

سلام سلام صدتا سلام به دخمر وپسمر گلم که تا این 6 ماهی که گذشت تقریبا بچه های خوبی بودین من وبابایی هم ازتون راضی بودیم.خلاصه اینکه این 6ماه با بدی وخوبی سپری شد وخیلی خوشحالم چون همیشه منتظر بودم که 6 ماهه بشین نمیدونم چرا ولی دوست داشتم دیگه...   امروز1392.1.23 ساعت 9 (بازم مثل همیشه زحمتم افتاد روی دوش عمه اعظم وعمه شقایق )رفتیم چکاب 6 ماهگیتون وووووووو واکسن .بازم ببخشید دیگه چاره ای نیست باید واکسن بزنید تا ایمن بشید . راستی زمانی که خانم دکتر واکسنتون میزد ازتون فیلم گرفتم هرچند شاید صحنه ی خوبی نباشه که فیلم گرفتم اما گفتم بزرگ شدید شاید دوست داشته باشید یه همچین صحنه ای را ببینید مثل خودم اما دیگه واکسن وامپول و......تموم...
11 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حسام وحسنا می باشد