حسام وحسناحسام وحسنا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

حسام وحسنا

نیمه شب ولحظات اخر با فرشته ها

22 مهر من با عمه اعظم وشقایق که قرار گذاشته بودیم بریم مهمونی خونه دختر عمه بابا رفتیم ساعت 5 عصر برگشتیم خونه وبابا هادی هم از سر کار برگشته بود ومن هم سریع مشغول درست کردن شام شدم وای که چقدر خسته شده بودم خیلی :ولی بابا هادی بازم تنهام نذاشت وکلی بهم کمک کرد.شام خوردیم وکم کم ساعت 11شده بود که تصمیم گرفتم یه دوش اب گرم بگیرم وبخوابم . خلاصه ساعت 12:30شب بود که دیدم وای خدای من چرا دارم خیس میشم اینقدر خسته وگیج خواب بودم که بعد از یک ربع متوجه شدم که بله کیسه ابم پاره شده وای زمانی که بابا هادی فهمید اینقدر هول شده بود که نمیدونست باید چیکار کنه پس سریع رفت ماشین باباجونی را گرفت ومن وسریع رسوند بیمارستان اتیه . خلاصه بعد از پرسش وپ...
28 خرداد 1392

اثباب کشی با فرشته ها

سلام حسام وحسنا عزیزم. مامان وبابا به خاطر اینکه شما یه اتاق جدا ومستقلی واسه خودتون داشته باشید مجبور شدیم خونمون وعوض کنیم در صورتی که مامان اصلا دوست نداشت اما به خاطر شما که واسه خودتون اتاق داشته باشید هر کاری که میتونستم وواستون میکردم اما یه مشکلی وجود داشت که زیر شکمم بسیار درد گرفته بود 28شهریور 1391 رفتم پیش دکترتون یه سری قرص داد که باید روزی 3عدد میخوردم وامپول که باید هفته ای2تا میزدم که از زایمان زود رس جلوگیری کنه اما این اسباب کشی بد جوری ز ذهنم ودرگیر خودش کرده بود وشبی نبود که از بابا هادی موقع خواب نپرسم که میشه بچه ها سر موقع به دنیا بیان ومن بتونم همه ی کارهایی که باید انجام بدم و بدم.خلاصه اینکه اول مهر صبح زود ساعت ...
28 خرداد 1392

درددلهای مادرانه

حسام وحسنا عزیزم : ببخشید مامانی همش میخواد که درد دل کنه اخه واسه شما درد دل نکنم واسه کی درد دل کنم..... حسنا جان امروز 70روز هست که از ورود شما به این دنیا گذشته است روزها 3ساعت میخوابی وبلند میشی و شیر میخوری وتمیزت میکنم ودوباره میخوابی اما اما.....شب ها من وبابا هادی از ساعت 11 تا 2یا 3 نصفه شب فقط شما را راه میبریم اما به محض گذاشتن شما وای خدای من بیدار میشی . عزیزم من صبح زود بیدار میشم وبه شما ها هم رسیدگی میکنم تا 3نصفه شب هم که باید راه ببرمت ....... بابا هادی هم که توی این چند  روزه یکی در میون رفته سرکار وای .... حسام جان امروز 70روز هست که از ورود شما هم به این دنیا میگذره شما همش 1ساعت به 1ساعت گرسنه ات میشه ن...
28 خرداد 1392

اولین بهار زندگی(نوروز1392)

اسفند رو به پايان است آريايي نازنينم وقت كوچ كردن به فروردين وقت بخشيدن و صاف كردن دل پس مرا ببخش اگر با نگاهي دلت را آزردم اگر با صدايي و سخني روحت را آشفتم و اگر با زباني بر دلت تركي انداختم پروردگارا: در اين روزهاي پاياني سال به خواب دوستانم آرامش به بيداريشان آسايش به زندگيشان نور و روشني به عشقشان ماندگاري به مهرشان وفا و به وجودشان تندرستي بخش سال نو پيشاپيش مبارك امروز 4شنبه 30اسفند 1391 ساعت 2:30سال تحویل شد. حسام وحسنا عزیزم اولین بهار زندگیتان مبارک. اگر چه نمیتوانم چرخ دنیا را به کامتان بچرخانم اما یکی هست که بر همه چیز تواناست... حسنا جان دخمر نانازم...
28 خرداد 1392

بوی عیدی وتولد مامان بهار

امروز 29 اسفند 1391 کم کم داریم به سال جدید نزدیک میشیم وهمچنان 1سال به سال مامان هم داره اضافه میشه. همچنان خونه تکونی وتمیز کردن و...خلاصه اینکه تمام خونمون زیر ورو شده بهتون قول میدم تا فردا خونمون بشه دسته گل. امشب تولد مامان بهاره سال پیش هم کنار شما جشن گرفتم البته تو دل مامانی بودینا.   این هم عکس مامان زمانی که مثل شما کوچولو بوده   ...
20 خرداد 1392

درددلهای مادرانه

امروز7دی ماه هست ومن بازم مثل همیشه دلم گرفته : بچه ها روز به روز دارن بزرگ وبزرگتر میشند وکارها ورسیدگی به اونها مشکلتر امروز15 روزهست که مامانم رفته اصفهان ومن دست تنها اینجا مانده ام البته تنها که نیستم اول خدا دوم بابا هادی وسوم عزیز هستش که دو هفته ای است که پپیش ما زندگی میکنه. امروز متوجه شدم که مامانم حالا حالا ها دیگه نمیتونه بیاد پیشمون چون ابجوش ریخته روی هر دو پاهاش وسوختگی بدی دیده وقراره که عملش کنند .تنهایی وافسردگی بعد از زایمان به کنار درد ورنج سوختگی مامانم هم به کنارو اما تمام این غم ورنج وتنهایی را یکی هست که ازبین میبره اون هم خداست که من وتوی هیچ موقعیتی تنها نذاشت واون امید دهنده منه. ...
20 خرداد 1392

واکسن 4 ماهگی

امروز دوشنبه 23 بهمن 1391 بازم با عمه اعظم وشقایق شما را بردیم برای واکسن الهی بمیرم شما روی تخت داشتید بازی میکردید که یه دفعه دوتا امپول اومد روی اون رون های کوچولو ونازتون. ولی اشکال نداره همه ی این ها واسه اینه که شما ها مریض نشید: خدا را شکر خدا بازم مثل همیشه بهم کمک کرد وشما ها اصلا اذیت نکردید. ...
20 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حسام وحسنا می باشد