نیمه شب ولحظات اخر با فرشته ها
22 مهر من با عمه اعظم وشقایق که قرار گذاشته بودیم بریم مهمونی خونه دختر عمه بابا رفتیم ساعت 5 عصر برگشتیم خونه وبابا هادی هم از سر کار برگشته بود ومن هم سریع مشغول درست کردن شام شدم وای که چقدر خسته شده بودم خیلی :ولی بابا هادی بازم تنهام نذاشت وکلی بهم کمک کرد.شام خوردیم وکم کم ساعت 11شده بود که تصمیم گرفتم یه دوش اب گرم بگیرم وبخوابم . خلاصه ساعت 12:30شب بود که دیدم وای خدای من چرا دارم خیس میشم اینقدر خسته وگیج خواب بودم که بعد از یک ربع متوجه شدم که بله کیسه ابم پاره شده وای زمانی که بابا هادی فهمید اینقدر هول شده بود که نمیدونست باید چیکار کنه پس سریع رفت ماشین باباجونی را گرفت ومن وسریع رسوند بیمارستان اتیه . خلاصه بعد از پرسش وپ...
نویسنده :
مامان بهار
18:33