هفته ی پرمشغله
سلام جیگرای مامان دیگه کم کم دارید بزرگ میشیدوفکر ودغدغه من وبابا زیاد اشکال نداره بگذریم. پنجشنبه30خرداد 1392باباهادی رفت عکس های اتلیه اتان را که اماده شده بود وگرفت وساعت 1حرکت کردیم بازم مثل همیشه به سمت اصفهان تا بازم مثل هر سال نیمه شعبان که بابایی اش :اونم چه اش فراوونی...نذر داشت اونجا باشیم خلاصه اینکه تا دوشنبه اونجا بودیم وبعد برگشتیم تهران.
یادش بخیر پارسال شما یه همچین موقعی تودل مامانی بودید ویه بار دیگه مامان وسوپرایز کردید چون اولین باری بودکه تکون خوردنتون واز درونم حس کردم .
خلاصه دوروز تهران بودیم ودوباره پنجشنبه رفتیم شمال خونه خاله مژگان ورضا کوچولوی خاله ..قربونش برم
وتا جمعه اونجا بودیم واخر شب برگشتیم خونه خودمون تا دوباره یک هفته ی دیگه ای راباهم شروع کنیم این هفته خیلی خوش گذشت واین خوش گذشتن به قیمت سرکار نرفتن باباهادی تمام شد.
اینجا حسنا محو تماشای جاده چالوس شده
اینجا هم صبح خیلی زود روز جمعه که همه در خواب ناز هستند وما به دیوار مردم اویزان که ناگهان حادثه ای رخ داد
دعوا از اینجا شروع شد :حسنا گوش حسام ومیگیره ومیپیچونه ومیگه به مامان من نگاه نکن
واینجا بعد از بحث ومجادله با یکدیگر قهر میکنند وپشت به پشت هم
حسام : باشه ابجی دیگه بیا باهم قهر نباشیم!!!!!!
حسنا:ایشششش دیگه بامن حرف نزن
ماجرا داشت بیخ پیدا میکرد که ناگهان مادر خانواده وارد میشه...
واشتی کنان....
وبرای اینکه از دل مامانشون در بیارند حسنا واسه مامانش موش میشه چون مامانش عاشق این حرکتشه.
وچون حسام بلد نیست موش بشه مامانشو در حدالمپیک بوسه باران میکنه.
واینجاست که دوباره میشیم یه خانواده ی خوشبخت
حسنا گلی به تماشای دریا نشسته
اینجا رادیو دریا
اینجا هم جنگل پشت خونه خاله
این رضا کوچولوی خاله
ومن مامان بهار عاشق شما...
پایان