بازم خبرای خوب .....
سلام بدون مقدمه میرم سر اصل مطلب ..
از اینجا شروع میکنم که بعد از این که از شمال برگشتیم حسنا گلی مامان اسهال شدید گرفت به حدی که زخم شده بود واصلا هم نمیتونست بشینه طفلکی بردمش 2تا دکتر دیگه( اخه منشی دکتر نریمان واسه اخر هفته بهم وقت داده بود) اما واسش ازمایش ادرار ومدفوع نوشتند وگفتند دوباره برم پیششون منم که اصلا حوصله این وقت تلف کردن ها را ندارم(من نمیدونم اینا مدرک کجا گرفتند) روز اول ماه رمضان حسام وواسه اولین بار گذاشتمش پیش باباش وتنهایی با حسنا رفتم دکتر نریمان تا به دکتر گفتم که اسهال گرفته خودش تمام حالتهایی را که واسه حسنا پیش اومده بود وگفت وزمانی که پوشک حسنا را باز کرد واون ودر اون حالت دید سریع شربت وپودر وپماد وشیر خشک ضمیمه دفترچه کردو من وراهی داروخانه وگفت که اگر تا24 ساعت جواب نگرفتی سریع بدون نوبت بیا باز هم دستهای دکتر نریمان شفا بخش شد وبه 24 ساعت نکشیده حسنا بهتر وبهتر میشد ........خداروشکر..
اما 10روزبعد(یعنی 1392.5.1) سر سفره افطار یه مروارید سفید در دهان حسناکشف شد ومن کلی ذوقیدم اینجوری شدم
وفردای ان روز اقا حسام مامان این خوشحالی من وخراب کرد واسهال شدید وقرمزی شدید پاهایش ودوباره در همین حین حسنا هم دوباره شروع شد وای خدای من همش در راه دستشویی رفتن وحسام وحسنا راشستن بودم واز روزه گرفتن هم که دیگه خبری نبود اینقدر خسته شده بودم که شب ها نمیدونستم سرم رامیذاشتم روی متکا ومیخوابیدم یا نه؟؟؟؟؟
من هم همان داروهایی که دکتر نریمان داده بود را دوباره شروع کردم وبلاخره....
اقا حسام در تاریخ 1392.5.9 اولین مرواریدش جوانه زد وحسنا گلی مامان هم در تاریخ 1392.5.10 دومین مرواریدش جوانه زد ودوباره حسام در تاریخ 1392.5.18مصادف با عید فطر دومین مرواریدش ....
واسه همین قراره درتاریخ 1392.5.31برای هر دووروجکم یه جشن دندونی مفصلی بگیرم وهمش در گیر این مهمانی هستم واسه همین خیلی خیلی دیر این پست راگذاشتم ببخشید عزیزای مامان..
دوستون دارم در حد المپیک و........ ببخشید خیلی طولانی شد