درددلهای مادرانه
حسام وحسنا عزیزم :
ببخشید مامانی همش میخواد که درد دل کنه اخه واسه شما درد دل نکنم واسه کی درد دل کنم.....
حسنا جان امروز 70روز هست که از ورود شما به این دنیا گذشته است روزها 3ساعت میخوابی وبلند میشی و شیر میخوری وتمیزت میکنم ودوباره میخوابی اما اما.....شب ها من وبابا هادی از ساعت 11 تا 2یا 3 نصفه شب فقط شما را راه میبریم اما به محض گذاشتن شما وای خدای من بیدار میشی .
عزیزم من صبح زود بیدار میشم وبه شما ها هم رسیدگی میکنم تا 3نصفه شب هم که باید راه ببرمت .......
بابا هادی هم که توی این چند روزه یکی در میون رفته سرکار وای ....
حسام جان امروز 70روز هست که از ورود شما هم به این دنیا میگذره شما همش 1ساعت به 1ساعت گرسنه ات میشه نه خودت از خواب چیزی میفهمی نه.....
اما شب ها:شب ها 1ساعت میخوابی وبیدار میشی شیر میخوری دوباره 1ساعت....
یعنی من خواب شبانه روزی ام همش در کل5 ساعته بگدریم این روزها هم میگذره به قول خاله مریم تا 80 روز همینه اما بعد ازاین خوابشون درست میشه ....
بله خاله مریم راست میگفت همون شد خیلی خوشحالم خیلی خوابتون درست شد اما در 90 روزگی ممنونم از خاله مریم که اینقدر اکسیژن بود.(راستی 100روزگیتون مبارک)
راستی حسنا جان زمانی که راه بردن شما را تا نیمه شب به خاله مریم گفتم راهنمایی خوبی کرد وگفت که حسنا به گهواره احتیاج داره وزمانی که رفتیم اصفهان گهواره ای را که داشت داد به من وای که چقدر عالی بود اصلا باورم نمیشه شما دیگه میخوابی فقط ساعت 1 و5 شب بیدار میشی وشیر میخوری ومیخوابی تا 8صبح دم خاله مریم گرم با این فکرش.
خدایا هزاز هزار بار شکر
اینجا هم ابجی شما را برای یه خواب روزانه کنار هم به گهواره اش دعوت کرده