حسام وحسناحسام وحسنا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

حسام وحسنا

برای حسنای عزیزم

1392/8/14 13:53
نویسنده : مامان بهار
1,177 بازدید
اشتراک گذاری

این روزا هرچه میگذره بیشتر وبیشتر خدا راشاکر میشم که اون روزای سخت رد شد روزایی که بدون حسنا برگشتیم خونه ویه بغضی گلوم وگرفته بودو دلش میخواست بترکه اماااا...هم به خاطر شیر دادن ودوشیدن خودشو نگه داشته بود وهم اینکه نمیخواستم خودم وببازم وباز دست به دامن خدای خودم شدم .

روز به روز این روزها را حفظم اما حالا که به حسنا نگاه میکنم ومیبینم که چه دختر زرنگ وپاک ومعصومی دلم هر لحظه قرص وقرص تر میشه وبازم میگم   خداااایاااااا شکرررررر

niniweblog.com

زمان خواب نیمروزی حسام وحسنا شده یعنی ساعت 10صبح طبق معمول اول حسام را میخوابانم  ناگهان حسنا دست از بازی کشیده وسریع به سمتمون میاد که اون وهم بخوابونمش امااااا ای کااااش که خدا به جای دوست ودو پا بهم چهار دست وچهار پا میداد تا بتونم محبت لحظه ایم ونثار هردو کنم تا اینکه دیگه حسنا با قیافه ی غم باری به من نگاه نکنه  .niniweblog.com  

 niniweblog.com

زمان جارو برقی ونظافت خونه شده تا هم خونه کمی تمیز بشه وهم اینکه حسام وحسنا کمی سرگرم جاروبرقی بشن  کمی از جارو کشیدن میگذره که گویا از جارو کشیدن من خسته شده اند وصدای خنده هاشون در همان حین صدای جاروبرقی به گوشم میرسه وفضای خونه را پر از شادی میکنند وحسام کمتر در این حالت به من گیر میده.... این روزا هردو بیشتر با هم بازی میکنند niniweblog.comوبه کارهای هم دیگه میخندن.

مثال:حسنا میره توی اتاق ودرو کمی میبنده ودوباره باز میکنه وبا صدای بلن به حسام میگه  ااااااااا

حسام هم کلی ذوق میکنه ودست وپاهاش وتند تند تکون میده.niniweblog.com

یه زمانهایی میشه که یه دفعه خونه خیلی ساکت میشه که یه دفعه حسنا سریع به سرعت برق وباد جهار دست وپا میره یه دفعه حسام میزنه زیر خنده  حسنا هم متوجه میشه که حسام بهش خندید در همون حال میشینه ویه دفعه موش میشه واااای حسام کلی ذوق میکنه ودست وپا میزنه امااااا حسنا میاد که مثل همیشه محبتش واز نزدیک نثار داداشش کنه دست میزنه به موهای حسام ونازیش میکنه با کلی محبت ولییی اقا حسام جیغ میزنه ووو.

niniweblog.com

جند روز پیش حسام سرما خورده بود وچرک گلوی زیادی داشت اینقدر بی حال بود که بهم اجازه نمیداد  بذارمش روی زمین بخواب واز صبح تا ساعت 1 بعد ازظهر روی شونه من خواب بود دستم خیلی خسته شد وخسته تر از اینکه حسنا هم متوجه کم توجهی من شده بود واون هم بهم گیر داد که منم بذارروی شونت درخواست دخترکم و رد نکردم گذاشتمش روniniweblog.comی شونم وهر دو را راه بردم تا کمی هم ارامش بگیرن وهم کمی بخوابند خیلی خسته شدم  زدم زیر گریه حسنا متوجه گریه وناراحتی من شد وهمونطور که اشکای من در حال سرازیر شدن بود انگشت کوچولوش و زد روی اشکای من اخهههه خدااااا من چه جوری میتونم محبتهای دخترم وجبران کنم.

     خدایا 13 ماهه که مادر شدم فقط خودت کمکم کردی بازم به امید تو امیدوارم امیدم را نا امید مکن

    خدااایااااا هزاران هزاران هزار بار شکر به خاطر این دوتا فرشته ناز 

پسندها (1)

نظرات (4)

مامان آوش و آویسا
15 آبان 92 9:15
سلام عزیزم من یه مدت مسافرت بودم تازه برگشتم و دوقلوها برام وقتی نذاشتن که به کاری برسم, انگار همین دیروز بود که به وبلاگتون سر میزدم و سختی های بزرگ شدن نی نیهارو با هم به هم دردی میذاشتیم
ببین زمان چه زود میگذره ایشال... همیشه عزیزای دل من سالم و سر حال باشید
من خیلی به شما غبطه میخورم که میتونی هم زمان از پس بچه ها بر بیای من هنوزم مجبورم به یکیشون برسم

بله بشرا جان سختیهای بچه هامون خیلی هست اماااا چه کنیم. نمیشه که همه را اینجا بازگو کنیم. بیچاره بچه ها زمانی که میخونند خودشون بپرس میشن ههههههه عزیزم غبطه خوردن نداره که کار خوب وشما میکنی من باید به شما غبطه میخورم
مامان آرتین
23 آبان 92 21:23
عزیزای خاله تولدتون مبارک.من دیر رسیدم.هی میاومدم سر میزدم میدید وبتون آپ نشده دیگه نا امید شده بودم.ایشالا صد ساله بشید خاله جونی.بووووس
مامان بهار
پاسخ
خیلی ممنون خاله مهربون
خاله مریم
29 آبان 92 10:38
سلام جوجو های خاله .الهی قربونت برم سنگ صبور مامان دلم خیلی واستون تنگ شده
مامان بهار
پاسخ
سلام خاله مریم مهربون زود زود میایم پیشتون
مریمه مامان
6 آذر 92 18:13
سلام فرشته های کوچولو تولدتون مبارک انشاا...١٢٠ساله بشید عزیزای خوشگل تا میتونید شیرین کاری کنید تا خستگیه مامان بهار در بره .
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حسام وحسنا می باشد