اینننننن چند ماه
سلام به عسلای خودم"عشقام نفسام اخه دیگه چی میتونم بگم..؟؟!!
اول اینکه معذرت خواهی کنم به خاطراین چند ماه بی خبریوواینکه خیلی دیر این پست های جدید ومیذارم اصلا وقت نمیکنم که بیام واسه همین این چند ماه وخلاصه مینویسم .حسام وحسنا عزیز امیدوارم مامان وببخشید؟؟؟
اول از قبل از عید شروع میکنم روزهای سرد زمستانی تازه شروع شده بودوبرف وباران شدیدی داشتیم وشما اولین برف زمستانیتان رادیدین.
این روزها اصلا نمیشد بریمبیرون خیلی حوصله امان سر میره اما چه میشه کرد؟؟ولی از شانسمون شما اینقدر عاشق سی دی های برنامه کودکتان هستید که در حین بازی با اسباب بازی هایتان مشغول دیدنش میشین وشدیدا عاشق برنامه های اخر هفته عموپورنگ .ودیگه اینکه مریضی در این روزهای سرد گریبان گیر همه یبچه ها میشه وما هم از این قاعده مثتثنا نبودیم..
پسرم :سرما خوردگی شدید 2بارگریبانگیرت شد اما خدارا شکرزود خوب شدی .
دخترک نازم:گل دخترم اوایل اسفند بعدازاینکه از خواب بیدار شدی به مدت 3روز فقط اسهال واستفراغ داشتی هیج چیز نمیتونستی بخوری حتی اب چون همش وبه ثانیه نرسیده بود بالا میاوردی شب اول تا 3نصفه شب راهی بیمارستان بودیم و1امپول وشربت ضمیمه دفترچه(طفلک حسام که 12شب خواب الود بردیمش خونه عمو سعید تا فرداظهر)بمیرم الهی واسه اولین بار امپول زدی وکلی جیغ ودادروز دوم دوباره راهی دکترفایده ای نداشت تااینکه روز سوم رفتیم بیمارستان کودکان مفیدخدارا شکر تا عصر خوب شدی واب رواتش!!!!!!!!!
دراین حین هم خونه تکونی داشم میکردم که اینجوری شد مامانی وبابایی هم سریع اومدن تهران ومامانی 1هفته اینجا بود وکمک حال من شده بود وخداراشکرتمام کارهام سرموقع تموم شد وشروع کردم به خرید لباس برای شما وروجک ها البته به تنهایی...چون بابا شما را نگه میداشت ومنم خرید!!!!!
شب 29بابایی با خبر کردن عمه وعمو .....( برای تولدم )من وسوپرایز کردخیلی به شما هم خوش گذشته بود وهمش در حال رقص بودین وسوپرایز دوم باباهادی مرخصی خیلی طولانی اش بود برای رفتن به اصفهان تا16فروردین.
اصفهان:خیلی خوب بود جون خاله مژگان هم بود وجمع خاله ها جمع بود....عیددیدنی رفتیم.شهربازی.پارک ودر اواخر عید هم که عمه وعمو شقایق وعمو مهیار اومدن اصفهان گردی به شما از جمله من وبابایی خیلی خوش میگذشت ودر اخر هم 15فروردین باکلی غم وناراحتی(واسه جداشدنمون از مامانی وبابایی)باخاله مژگان راهی تهران شدیم و16 هم خاله برگشت شمال و شما موندین ومن ودوباره روزهای تنهایی شروع شد والبته باکلی انرژی.
عید که اومد وشما وارد18ماهگی شدین (اخرین واکسنتون وزدین )خیلی چیزها رایاد گرفتین.عاقل تر باهوش تر وووومحتاط تر شدین ومهمتر از همه یاد گرفتین که باهم بیشتر مهربون باشین وبیشتر باهم بازی میکنیین ...
خدایا 100هزارمرتبه شکر...
این هم از عکس ها توی این چند ماه...
بدون شرح
فضولی حسام وحسناروی دوچرخه یه بنده خدا توی کلیسای اصفهان
انتظار حسام برای بریانی
اوقات فراغت در اصفهان
سیزده بدر وتخمه خوردن.....
محمد وامیرحسین(پسرخاله های حسام وحسنا)
گردش بهاری
نماز خواندن دخترکمان
فوت کردن قاصدک
شیطنت
دوستون دارم