داشته های من
امروز 27فروردین1392.صبح با بچه ها از خواب بیدار شدیم سرلاک وشیر وبازی و....دیدم که همش نق میزنندونق:دیدم هر دوتایی خوابشون میاد خوشحال شدم هردو راخیلی راحت خوابوندم نیم ساعت 1ساعت 2ساعت گذشت اما هنوز بچه ها خوابند بیدار میشوند وبعد از نیم ساعت دوباره میخوابندگویا هوای بهاری روی انها تاثیر شگرفی گذاشته است.
اما من بعد از چند روز توانسته ام به کارهای خانه بهتر وبهتر رسیدگی کنم وسری به اینترنت ووبگردی بزنم کمی هم به خود برسم ونیزسری هم به گذشته هایم که بایک قلم انها را روی سالنامه ام به تصویر کشیده بودم :
روزهایی که به مدرسه میرفتم وبادوستام خوش میگذروندم روز خواستگاری روز ازمایش خون روز عقد کنان روزهای نامزدی روز زن روز مرد روزهایی که دونفره به گردش ومسافرت میرفتیم روزهای فراهم کردن تدارکات عروسی روز حنا بندون روز عروسی ماه عسل روز های همسر داری وتنهایی روزهای سردر گمی من روزهای دوری از خانواده روزهای منتظر همسر که ساعت 5عصر شود وازسرکار برگردد ومن با اغوش باز از همسرم استقبال کنم وبعد دوتایی به بیرون رفتن وپیاده روی وگردش وسینماو....
روزهایی که دیگر خیلی تکراری شده بودودل من هرروز هرروزبهانه گیرتر میشد روزی که دوست داشتم یه خانواده سه نفری تشکیل بدم روزی که واسه اولین بار فهمیدم باردارم روزی که واسه اولین بار صدای قلب یه لوبیای کوچکی را از درونم شنیدم روزی که فهمیدم خدا دوتا از فرشته های نازش وبهم داده روزی که رفتم بیمارستان روزی که من وحسام مرخص شدیم روزی که حسنا مرخص شد روزی که مامانم رفت روزی که روزی که ........
اما کمی دقیق تر که شدم فهمیدم دیروزم با امروزم خیلی فرق کرده است خوشحال شدم از اینکه دیروزم پر از تکرار اما امروزم پر از دغدغه وشور وهیجان وهیچ تکراری در ان نمیبینم.
دیروزهایی که دوست داشتم هرچه زودتر زندگی مشترکم وبا هادی شروع کنم..
دیروزهایی که دوست داشتم زندگی دونفره امان تبدیل به سه نفره شود ومن واز تنهایی وبی کسی در اورد...
خدایا هزار هزار هزار بار ممنون که تمام داشته های امروزم ارزوهای دیروزم بوده است.