حسام وحسناحسام وحسنا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

حسام وحسنا

درددلهای مادرانه 1

1392/3/20 10:11
نویسنده : مامان بهار
369 بازدید
اشتراک گذاری

امروز 10مرداد 1391من پنجمین ماه بارداری رابه سر میبرم.امروز خیلی دلم گرفته است به خاطر اینکه هرروز از روز قبل تنهاتر هستم نه کسی را میبینم نه کسی زنگ میزنه نه کسی میاد پیشم ونه ........................ خیلی از غذاها را ویار کرده اما نه خودم میتونم درست کنم(به خاطر اینکه همش بی حالم ودوست دارم دراز بکشم وتلویزیون ببینم البته دکتر هم همین وگفته)ونه به کسی روم میشه بگم فلان غذا را واسم درست کن خودشون باید به فکر یه زن باردار باشند اونم اگه دوقلو باردار باشه.نمیدونم شاید انتظار زیادی از بقیه دارم بگذریم...خلاصه سعی میکنم بیشتر در خیال غذاهای دوست داشتنی ام باشم هیچ چیز بدتر از روزهای تنهایی در غربت نیست....اما از خدا وبابا هادی ممنونم فقط این دوهستند که بیشترین امید وبه من میدهند.  گفتم خدایا ازهمه دلگیرم.

گفت حتی من؟

گفتم نگران روزی ام.

گفت ان بامن.

گفتم خیلی تنهایم:

گفت تنها تر از من؟

گفتم درون قلبم خالیست:گفت پرش کن از عشق من.

گفتم دست نیاز دارم:گفت بگیر دست من؟

گفتم از تو خیلی دورم:

گفت من از تو نه؟

گفتم اخر چگونه ارام گیرم؟

گفت با یاد من.

گفتم با این همه مشکل چه کنم؟

گفت توکل به من.

گفتم هیچ کسی کنارم نمانده.

گفت به جز من؟

گفتم خدایا چرا اینقدر میگویی من؟

گفت چون من از تو هستم وتو از من!؟؟؟؟.....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حسام وحسنا می باشد