حسام وحسناحسام وحسنا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

حسام وحسنا

واکسن 4 ماهگی

امروز دوشنبه 23 بهمن 1391 بازم با عمه اعظم وشقایق شما را بردیم برای واکسن الهی بمیرم شما روی تخت داشتید بازی میکردید که یه دفعه دوتا امپول اومد روی اون رون های کوچولو ونازتون. ولی اشکال نداره همه ی این ها واسه اینه که شما ها مریض نشید: خدا را شکر خدا بازم مثل همیشه بهم کمک کرد وشما ها اصلا اذیت نکردید. ...
20 خرداد 1392

1ماهگی

سلام مامانی ها 1ماهه شدید ومن 1ماهگیتون وبهتون تبریک میگم. امروز 23ابان 1391 من با مامانی وعمه اعظم وشقایق بردیمتون واکسن 1ماهگی زدید به خاطر اینکه بچه های زیر 2کیلو باید 1ماهگی هم واکسن بزنند. وای 1ساعت بعد از واکسن خونه باباجونی را روسرتون گذاشتید خیلی گریه کردید ومامان از خدا خواست که واکسن های بعدی اینقدر اذیت نشید قربونتون برم الهی. ...
20 خرداد 1392

افراد منتظر پشت درب اتاق عمل

حسام وحسنا عزیزم ببینید به خاطر شما این عزیزان از ساعت 5 صبح توی بیمارستان پشت این درب اتاق بودند ومنتظر ورود شما عزیزان . از همه ی شما ممنونم که من وتوی این لحظات تنها نذاشتید هزار هزار بار ممنون. عزیز-عمه-بابا-زنمو-شقایق ...
20 خرداد 1392

خدا وکودک

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید :می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید، اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: در میان تعداد بسیاری از فرشتگان،من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد اما کودک هنوزاطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه،گفت : اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند. خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود کودک ادامه داد: من چگونه می تو انم بفهمم مردم چه م یگویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟...
20 خرداد 1392

بچه های فامیل

محمد امیر حسین پسر خاله (حسام وحسنا) محمد وامیر حسین در پارک اب واتش(نوروز 1392) محمد امیر حسین   در سی وسه   پل رضا پسر خاله (حسام وحسنا)   طناز دختر عموی (حسام وحسنا) فراز پسر عموی (حسام وحسنا)   ...
20 خرداد 1392

درددلهای مادرانه 1

امروز 10مرداد 1391من پنجمین ماه بارداری رابه سر میبرم.امروز خیلی دلم گرفته است به خاطر اینکه هرروز از روز قبل تنهاتر هستم نه کسی را میبینم نه کسی زنگ میزنه نه کسی میاد پیشم ونه ........................ خیلی از غذاها را ویار کرده اما نه خودم میتونم درست کنم(به خاطر اینکه همش بی حالم ودوست دارم دراز بکشم وتلویزیون ببینم البته دکتر هم همین وگفته)ونه به کسی روم میشه بگم فلان غذا را واسم درست کن خودشون باید به فکر یه زن باردار باشند اونم اگه دوقلو باردار باشه.نمیدونم شاید انتظار زیادی از بقیه دارم بگذریم...خلاصه سعی میکنم بیشتر در خیال غذاهای دوست داشتنی ام باشم هیچ چیز بدتر از روزهای تنهایی در غربت نیست....اما از خدا وبابا هادی ممنونم فقط این دو...
20 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حسام وحسنا می باشد